"بنام مادر"...
مینویسم به عشق مادر،،،،
پا به پای غم من پیر شد و حرف نزد...
داغ دید از من و تبخیر شد و حرف نزد...
شب به شب منتظرم بود و دلش پر آشوب.
شب به شب آمدنم دیر شد و حرف نزد.
غصه میخورد که من حال خرابی دارم...
از همین غصه ی من سیر شد و حرف نزد
وای از آن لحظه که حرفم دل او را سوزاند
خیس شد چشمش و دلگیر شد و حرف نزد
صورت پر شده از چین و چروکش یعنی
مادرم خسته شد و پیر شد و حرف نزد
عزیزترینم روزت مبارک
نظرات شما عزیزان: